نقل است ...
دزدی در خانه ی احمد خضرویه قدس الله روحه امد
وبسیار گشت و چیزی ندید
خواست که ناامید بازگردد احمد گفت:
ای جوان سطل برگیر و از چاه اب بیاور و طهارت کن و به نماز مشغول شو
تا اگر چیزی به من رسد به تو دهم و تهی دست باز نگردی از خانه ی ما...
جوان طهارت گرفت و انجام داد...
چون روز شد خواجه ای امدو صد دینار برای شیخ احمد اورد...
شیخ به جوان گفت:این جزای یک شبه ی نماز تو است...
دزد را حالتی پدید امد و لرزه بر اندام او افتاد گریان شد
وگفت:راه را غلط کرده بودم.یک شب از برای خدا کار کردم مرا این چنین اکرام
کرد...
توبه کرد و از مریدان شیخ احمد بشد...
نظرات شما عزیزان:
سلام
با آرزوی موفقیت منتظر حضور گرمتون در زمزمه های عاشقانه هستم
با آرزوی موفقیت منتظر حضور گرمتون در زمزمه های عاشقانه هستم